سلام مامان محترم.. میدونم با اینکه بعده 15 سال همسرتو دیدی و به جمع همسر و پسر و خواهر و والدینت پیوستی بازم حواست به ما هست.. میدونی همیشه فکز میکردم اگه روزی ترکمون کنی اون روز همه کنارتیم ولی مثل همیشه اشتباه بود.. تو تنهایی با رفتن رو به رو شدی حتما سخت بود.. امیدوارم خانواده آسمونی به پیشوازت اومده باشن.. ما هم اینجا جسم و روحت رو بدرقه میکنیم..
امروز تو مسیر برگشت از قم به تهران به قول هایی که وقتی سرحال بودی به منو داداش دادی فکر کردم.. آدم بدقولی نبودی مامان خانم حتما قسمت ما هم این بود چندتا خواسته ازت تو دلمون بمونه و سنگینی کنه..
مامان اونجا به خودت سخت نگیر.. فکر پسرات و نوه هات و خواهر برادرات هم نباش همه یجور سر میکنیم.. تو فقط خوب باش و از چیزای خوب لذت ببر
مرسی روزای سخت بی مادری و دعواهای مامان و بابام بودی.. مرسی بابت منتظر بودنات با سینی چای تا من بیدار شم برای صبحونه و عصرونه.. ببخشید برای همه بی ادبی هام و کج خلقی هام.. امیدوارم برات نوه خوبی بوده باشم و حداقل یکم بهم افتخار کرده باشی.. ببخش که این روزای اخر اذیتت کردم و خواسته هاتو متوجه نشدم من فقط قصدم کمک برای خوب شدنت بود ولی عذاب میکشیدم با حال بدیات و بی حالی هات.. خلاصه که سلام منو به بابابزرگی و عمو محمد برسون و اگه دوست داشتی منت بذار بیا به خوابم مثل بابا احمد و عمو بدجنس نشی ها :")
دوست دارم مامان بزرگی.. نوه بزرگت که از نظرت کوچیکه بود، زینب سادات