W_log "He loves her"

هفته اول ترم جدیدمو به خودم تبریک میگممم!!

...ادامه پست ۱۸ ✉

WWV.blog

سلام^^

...ادامه پست ۲۵ ✉

W-log... Taghalooob😱

جونم براتون بگه که

سلاامم خوبید؟ روزای آزمون های مهم ورودی به مقاطع بعدی تحصلیه و قلبا برای همتون بتونید نتایج خوب و خفنی بگیرید و ازتون شیرینی بستونیم XD

خب این روزا کلی امتحان دادم _که تا الان دوتاشو افتادم و پنج صدم با مشروطی فاصله دارم👀_ امتحان دیروز که اخلاق اسلامی بود. 

استاد گرامی اخلاق از اول ترم دهن مارو با حضور غیاب سرویس کرد و آخرش گفت غیبتاتون ب...👀

ازونجایی که خیلی وقته ننوشتم یادم رفته کجوری آب و تاب ماجرا رو زیاد کنم پس میرم سره اصل مطلب =|

منو دوتا از دوستام با یکی از ترم بالایی های خودمون تو یه کلاس افتادیم که من اخرین صندلی ردیف کنار دیوار و یکی از دوستام ردیف بغلی نه بغلیش ک جلوش ترم بالاییمون و جلوی اون دوست دیگم نشسته بود. 

مراقب برگه های سوال رو ک داد گفت میرم ببینم پاسخنامه دارید یا تو همین جواب بدید که تا برگشتنش همه از فرصت استفاده کردن جوابا رد و بدل شد. برگشت و پاسخنامه داد و ما شروع کردیم نوشتن و اون جلوی در وایساده بود. 

هی میرفت ییرون و میومد و اون بین ی چیزایی میرسوندیم بهم. دوتا دوستام سریع پر کردن و بلد شدن رفتن و من دوتا سوال رو مونده بودم (کلن 6تا سوال هرکدوم 3نمره) 

ترم بالایی (بابا اسمش نازنینه دیگه چیه هی سونبه سونبه 🙄) بهم گفت سوال 4 سوال 4 و هرجی بلد بودم گفتم بهش و منم گفت 3، 3 اونم گفت. سوال بعدیو که پرسید تا اومدم بگم مراقب اومد تو و زل زد به چشمام که ناخودآگاه لبخند ژکوند زدم و اونم یه ژکوند تحویلم داد. رفت سمت نازنین و گفت برو صندلی بغلیش بشین و نازنین عین جت پرید رو این صندلی و منم عملا برگه رو گذاشتم رو دسته صندلیش و از روش همه رو نوشت. 

برگه رو که گذاشتم رو میز مراقب تا اومدم بیام بیرون عین گیجا رفتم سمت راست که در کلاس بغلی بود و مراقبمون گفت مهندس سمت چپ برو😂 تا از جلو چشمش دور شم نتونستم از فشار خنده نفس بکشم😂

حالا

فردا یه امتحان داریم ک اخریه و درواقع ما اینو عقب انداختیم...اما برای اینکه آموزش گیر نده ما اون روزی ک تاریخش بود همه رفتیم امضا کردیم برگه حضور رو و سوالا رو دیدیم.. سوالای ترم های پیش هم ک دیدیم کلن همیشه 5تا سواله که 3تاش هرترم تکرار میشه. حالاا.. حالااا این استاد دیروز خبر داذ ک ما میتونیم با گوشی و جزوه سره امتحان بریم و برگای همه ریخته که نکنه بخواد سوالارو عوض کنه یچیز سخت بده یااا نکنه میخواد ما راحت پاس شیم با نمره بالا؟! (مخصوصاً اینکه سره میانترم نصفمون تو یه کلاس دیگه با مراقبی بودیم ک نشد تقلب کنیم و ریدیمم😬)

حالا نظر شما چیه؟! 

۲۷ ✉

This about... W_log

سلااامم^^

خوبید؟

شنبه با دوستای دانشگاهم قرار بود بریم نمایشگاه کتاب 

مترو مصلی منو بهار همو پیدا کردیم در حالی که داشتن به بهار تذکر میدادن دکمه های نداشته مانتوشو ببنده و من از قیافه حرصیش غش‌غش میخندیدم. 

سمت بخش ناشران عمومی رفتیم و یکم منتظر نشستیم ببینیم خبری از بقیمون میشه یا نه؟

نزدیک بود یه بحثی بین یکی از ناشرا با مدیریت مجموعه بالا بگیره که نفهمیدیم چی بود.. حوصلمون سر رفت بلند شدیم بین غرفه ها چرخ بزنیم و هرجا عکس ابراهیم عزیز بود وایمیسادیم ابراز دلتنگی و سلام دادن (اتاق ترم قبل یه پوستر با عکس ابراهیم و متن سلام بر ابراهیم به دیوار بود که صبح به صبح سلام میکردیم) 

اون وسطا چشمم غرفه ایو گرفت که کتابای شرق آسیا داشت.. یه پسر و دوتا دختر همسن و سال ما مسئول غرفه بودن که انصافا خوشبرخورد و اهل دل بودن. یه مشتری راجب یکی از کتابا پرسید داستانش چیه و پسره اومد توضیح بده:این درباره‌ی...   که حواسش پرت شد و بهار دوستم گفن انصافا توضیح کامل و خوبی بود حالا این یکی کتابو به من معرفی میکنید!؟😂

در وسط این ماجرا من دو دل بودم که آیا کتاب ییشینگ رو الان بخرم یا آنلاین؟! چون نمیدونستم آنلاین بخرم ایا بازم بوکمارک و فتوکارت نصیبم میشه یا نه پس طی تصمیم انتحاری گفتم ازین کتاب بده و پشت سرش کتاب تصمیم گرفتم خودم باشم هم گفتم بده.. رفتم صندوق حساب کنم.. تا بغل دستمو نگاه کردم زری دوست قدیمیم رو دیدم و یهو اسم هم دیگه رو داد زدیم و بغل مغل😂😂

جوری که سعی میکردیم جلو بقیه مودب باشیم همو فحش ندیم ک چرا با اون یکی دوستات اومدی باعث شد همه خندشون بگیره😆😂

خلاصه بعد این درامای شبکه شفا و دوزتان منو بهار رفتیم دنبال مریم تو اون صحرای محشر🥵🥵

ادامه دارد... 

۱۰ ✉

I'm here to say that.. W_log

ی مدتی هست ک کم کارتر شدم و کمتر میلم اینورا

میخواستم یه رایت لاگ خیلی درست حسابی بنویسم بعده اینکه از دانشگاه اومدم

اما تا رسیدم تهران خبر فوت مونبین رو شنیدم و ب حدی شوک شدم که تو ایستگاه بی ار تی نزدیک بود بزنم زیرگریه :")

اوضاع توییتر وحشتناک شده بود(بله بعده مدتی طولانی باز رفتم سراغ توییتر) و منم صبح پنجشنبه قرار بود که زود بلند شم برم با مربیم رانندگی و بعدش برای پنجمین بار ازمون بدم... واقعا آدم گوهی شدم تو اون 24 ساعت بعده شنیدن خبر (البته اگر گوه بودن اخلاقم تو از شروع سال 402 رو فاکتور بگیریم)

تو محل آزمون یه دوست قدیمیه نسبتا تاکسیک ک نمیدونم چرا دوسش داشتم با اینکه اولویتش نبودم اون موقع ها رو دیدم.. اون آزمون داد (میدونم یسری کنجکاوید،رد شد، برای بار دوم) و رفت و من و یسری سوار شدیم

فکر میکردم بیشتر از اینا گند بزنم ولی خب بازم به مرام افسر و کمک مربیم و زور کردنای بابام😂 رفتم قبول شدم

شادی بعده قبولی اونجور نبود که انتظار داشتم..ولی خب بازم یکم بهتر از خنثی بودن بود

رفتم کتابخونه و قبلیا رو تحویل دادم.. تو فکر اینم که تمومش کنم و یکی از ما دروغ میگوید..

جفتش قشنگه.. به قتل و خودکشی ربط دارن.. اولی تا حدودی روانشناسانه و دومی بیشتر نوجوانانه بود.. 

الانم کتابای راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب و دروغ های کوچک بزرگ رو گرفتم بخونم..

هفته پیش دانشگاه تنها کلاسی ک یکم چیز میز فهمیدم ریاضی بود... باورم نمیشه بالاخره سره کلاس بعده مدتها ریاضی رو درک کردم.. البته بگم ماله همونجا بود و الان رسما یادم نمیاد از چی حرف زد😐😂💔

انیمه ناکجاآباد موعود رو دیدم و اولش فکر کردم چقدر وجه مشترک بین این انیمه و اتک ان تایتانه ولی خب.. میدونید درعین شباهت خودش بود.. نه یه کپی از اون یکی

الانم دارم درامای قهرمان ضعیف کلاس رو میبینم و انصافا پارک جیهون عجب کراشیه و خبر نداشتم👀 

یه قسمت از لست او آس دیدم و چندان حال نکردم نمیدونم قسمت بعدو ببینم یا نه

اینو نگفتم.. این محدثه چشم منو دور دیده اومده یه تنه 26تا کامنت تو کمتر از 24 ساعت گذاشته.. اصلا فکرشم نمیکردم وبم روزی بیشتر از 10تا کامنت منتظر تایید ب خودش ببینه😂😂 

۱۳ ✉

W_log... It's not funny

خب اول پست رسمی ١۴٠٢

*خیره شدن به ١۴٠٢

اوکی..باشه.. بگذریم

خرس درونم از اندکی قبل ملی شدن نفت  تا روز طبیعت ک همه  میریزیم بیرون با جوج و نوشاباح، خیلی دوست داره خودنمایی کنه و الحق که میکنه. 

جوری که این چند روز از ٧ صبح تا ۴بعدازظهر خواب بودم :)

احساس میکنم اصلا شبیه رایت لاگ های قبلی نیست و مهم نیست.. 

ازونجایی که به افسر قول دادم تمرین کنم تا ازمون بعدیم.. با پدر گرام رفتیم دور دور... اونم کِی؟؟؟ دمه افطاررر!!! ملت هی میپریدن جلوی ماشین :/ و منم میترسیدم بلایی سره کسی بیارم.

اخر شب هم باز رفتیم تمرین و سمت انقلاب و... بگم براتون که تا میومدم با هر ماشینی پارک دوبل بزنم صاحاب و خانواده اش میومدن خوشان خوشان میرفتن =/

ببینید بچه ها جونم پارک دوبل میتونه راحت باشه اگه بابات بغل دستت ننشسته باشه و با اون نگاه عجیب غریبش هی به تو و مدل رانندگیت نگاه نکنه!

از من به شما هم یه نصیحت.. قبل اینکه خریدهاتونو بذارن تو کیسه (لباس مخصوصاً) یه چک کنید اون جنس رو از هر لحاظ مخصوصا اینکه اون بیل‌بیلک آهنربایی رو از لباس جدا کرده باشن=/ وگرنه ممکنه بیاید خونه و هیچ آهنربایی پیدا نکنید که بشه جدا کرد اون لامصبو ‌=|

در نهایت طبق روال همیشگی توجهی بهم نکنید.. و اصلا به روم نیارید همچین پستی گذاشتم 👀

۱۱ ✉

W_log A stranger's birthday

...ادامه پست ۱۴ ✉

W_log

مربی: خب پارک کن برات دور دوفرمان رو بگم.

*دراوردن برگه از پوشه و بیرون افتادن قراردادم

مربی:این ماله توعه؟

من: آره قراردادمه

مربی: اینجا نوشته زینب، تو نیستی که!!

من : زینب اسم منه دیگه =/

مربی: فکرمیکردم اسمت پریا س^^

*دو دقیقه بعد وسط توضیحات دور دوفرمان

مربی :اون خانمه چه خوشگله!

من: لباسش خوش رنگه (هودی رنگ مغز پسته ای پوشیده بود)

مربی: آره، حتما برا رنگ لباسشه انقدر پوستش روشن شده!!

___

*من وسط ترافیک و سعی در پیچیدن تو کوچه

مربی: میگم برا پوستت، برو پوست لیمو ترش تازه بزن.. لیمو رو صبح قاچ کن آبلیمو رو بریز تو اب جوشیده ک سرد شده خودت بخور اون پوستش ک هنوز پالم داره رو بزن سر یه هفته صورتت قاف میشه و.... (تا یه ربع بعد راحب اینکه تو مطب طب سنتی اینو از دکتر شنیده و به دختر برادر خودش گفته و اونم نتیجه گرفته صحبت کرد)

___

*من در ترافیکی دیگر

*ماشین پشت سرم با ریتم بوق زد

*مربی شروع کرد به رقصیدن

مربی: میخواست برقصم منم رقصیدم براش^^

___

*موتوری و دو جوانک

*جوانک عقبی با موز تیر زد

*مربی با انگشتاش تیر زد و گفت کیو کیو

* تشنج کردن دو جوانک از خنده

___

پ.ن: بازم خاطرات منو مربی بگم؟ 😂😂

پ.ن2: مربی یه خانم 58 ساله اس، آدم شوخ طبع و خوش صحبت و بامزه و کمی پول دوست.. سره هر خاموش کردن ماشین تهدید کرده 100 تومن ازم میگیره😂💔 منم دیگه کلاج رو ول نمیکنم تا خامو‌ش نشه:") 

۶ ✉

W_log.. Driving or Kissing

امروز دومین جلسه آموزش شهریم بود.. از دمه اموزشگاه پشت رول نشستم و با راهنمایی ها و حرف زدنای مربی سمت انقلاب و ولیعصر و بعد شاهپور.. رفتم

امروز تمرکز رو این بود که من یکم با کلاج دوست بشم و تو ترافیک و شلوغی و سربالایی و سرازیری محک بخورم..

انقلاب رو که رد کردم گفت بغل خیابون (شیب سربالایی داشت) پارک کنم. تا پارک کردم گفت خب حالا دوباره حرکت کن (کل این جلسه همین آش و همین کاسه) رو به روم یه دختر دیگه هم سن و سالم میخواست تاکسی بگیره که باهم چسم تو چشم شدیم.. لبخند زدم، لبخند زد و تا اومدم حرکت کنم هم خندم گرفت هم فاز چص ناله ام turn on داشت میشد. همین گیر و دار اونم خندش گرفت و یه تاکسی اومد و سوار شد و منم پشت سرش حرکت کردم..

تقاطع نزدیک خونمون مربی گفت وایسم و ماشین و تحویلش بدم و بای‌بای

خرامان خرامان اومدم خیابونو بعد پیچیدم کوچه.. وسطای کوچه پیچیدم تو ی کوچه دیگه ( وقتی زور میزنی اسم کوچه ها رو نگی بچه ها تو مپ نزنن آدرس درارن😂😂) که دیدم جلوتر یه زوج نزدیک خونه دختره شدن و همو بوسیدن (بقول خودمون نوک زدن😂) دختره رفت سمت در ولی دوباره برگشت یه نوک بیشتر زد😂🥰

یسری اتفاقات ساده اینچنینی میتونه حال آدمو عوض و بهتر کنه و یادش بره ممکنه فردا امتحان ریاضی قبل قلموی 45 تومنی ویلی انگولکش کنه😂💔یا حتی اینکه صبحش ده بار نزدیک بود موتوری ها بخاطر حواس پرتی خوده آدم بیان تو دل و رودش🙄

قبل دیدن اون زوج میخواستم رایت لاگ بذارم و بعد دیدنشون مطمئن شدم باید بنویسم این پست رو چون ممکنه حال یکی تون رو بهتر کنه مثل خودم:) 

۷ ✉

W_log.. Snap

...ادامه پست ۷۵ ✉
طراح قالب : عرفـــ ـــان انرژی میگیریم از بلاگ بیان