سه شنبه ۲۲ تیر ۰۰
"White Knight"
By :Tetania
گاهی اوقات میدونی که هیچکس درکت نمیکنه ، برای همین هم سکوت میکنی .اما یک روز متوجه میشی که درواقع قابل درک هستی، پس شروع میکنی به صحبت کردن درمورد گذشته و درست همونجاست که بزرگترین اشتباه رو انجام دادی .
من اعتماد داشتم که میتونم مثل هر کس دیگه ای اونطور که خودم آرزوش رو دارم، زندگی کنم... ولی بعد از اینکه برای آخرین بار نگاهی به اطرافم کردم، متوجه شدم که همه چیز غیر از آرزوی منه . میخواستم خوشبخت باشم اما چیزی که باعث میشد احساس شادی کنم ،وحشتناک بود .
خودم هم نمیدونم چرا و چطور ، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد . من نه تحت تاثیر شخصی بودم و نه زندگی بدی داشتم ؛ فقط بخاطر یک تجربه ی ناقص ، یک تجربه از روی کنجکاوی فهمیدم که زندگی اونطور که من فکر میکردم نبود. بعد از این احساس شادی توام شد با یک ترسی که بخوای از اون لحظات برای همیشه نگه داری کنی.
📖فن فیکشن شوالیه سفید_تتانیا
دانلود فیکشن شوالیه سفید [پ.ن:من به شخصه عاشق این فیکشن مخصوصا این قسمتش هستم.انگار که این جمله ها از زبون من گفته شده:) تتانیا هم برای من یک شخص محترم و فوق العاده بااستعداده که دوسش دارم و حمایتش میکنم]