مربی: خب پارک کن برات دور دوفرمان رو بگم.
*دراوردن برگه از پوشه و بیرون افتادن قراردادم
مربی:این ماله توعه؟
من: آره قراردادمه
مربی: اینجا نوشته زینب، تو نیستی که!!
من : زینب اسم منه دیگه =/
مربی: فکرمیکردم اسمت پریا س^^
*دو دقیقه بعد وسط توضیحات دور دوفرمان
مربی :اون خانمه چه خوشگله!
من: لباسش خوش رنگه (هودی رنگ مغز پسته ای پوشیده بود)
مربی: آره، حتما برا رنگ لباسشه انقدر پوستش روشن شده!!
___
*من وسط ترافیک و سعی در پیچیدن تو کوچه
مربی: میگم برا پوستت، برو پوست لیمو ترش تازه بزن.. لیمو رو صبح قاچ کن آبلیمو رو بریز تو اب جوشیده ک سرد شده خودت بخور اون پوستش ک هنوز پالم داره رو بزن سر یه هفته صورتت قاف میشه و.... (تا یه ربع بعد راحب اینکه تو مطب طب سنتی اینو از دکتر شنیده و به دختر برادر خودش گفته و اونم نتیجه گرفته صحبت کرد)
___
*من در ترافیکی دیگر
*ماشین پشت سرم با ریتم بوق زد
*مربی شروع کرد به رقصیدن
مربی: میخواست برقصم منم رقصیدم براش^^
___
*موتوری و دو جوانک
*جوانک عقبی با موز تیر زد
*مربی با انگشتاش تیر زد و گفت کیو کیو
* تشنج کردن دو جوانک از خنده
___
پ.ن: بازم خاطرات منو مربی بگم؟ 😂😂
پ.ن2: مربی یه خانم 58 ساله اس، آدم شوخ طبع و خوش صحبت و بامزه و کمی پول دوست.. سره هر خاموش کردن ماشین تهدید کرده 100 تومن ازم میگیره😂💔 منم دیگه کلاج رو ول نمیکنم تا خاموش نشه:")