روزها را پشت مانیتور به خواندن چیزهایی میگذرانیم که اگر توی کتاب بودند هیچ وقت زحمت خواندنش را به خودمان نمیدادیم و مدام هم نق میزنیم که سرمان شلوغ است.
«درد که کسی را نمیکشد - جاناتان فرنزن»
کتابی که دارم میخونم جستار هایی از آثار و سخنرانی های نویسنده است.
به زودی براتون بیشتر توضیح میدم 🙃
٣١/۶/١۴٠٢
خب!! ببخشید اگه انتظار طولانی شد!!
این مدته حداقل تا همین امروزی که دارم پست رو آپدیت میکنم نتونستم مرتب کتاب بخونم و بیشتر درگیر کار تو مغازهی پدرم بودم.
چند روز و شب گذشته کتابی که دستم بود برای مطالعه و هنوز بخش بزرگی ازش رو نخوندم «درد که کسی را نمیکشد» بود و هست.
زیر عنوان کتاب با فونت کوچکتری نوشته (پنج جستار دربارهی گمشده های خلوت و شلوغی) و خب همین اسم و معرفی کوتاه باعث شد کتاب رو امانت بگیرم.
اما جستار چیه؟ توی پیشگفتار کتاب اینجور معرفی شده که:
جستار یا essay مانند مقاله یا article متنی غیرداستانی است اما بجای آنکه مثل مقاله اطلاعاتی دربارهی یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده را دربارهی یک یا چند موضوع و با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح دهد.
و همینطور اشاره شد که بیشتر وبلاگ نویس ها درواقع جستارنویس هم هستند!! و خب بهش که فکر کردم دیدم درسته حداقل من خیلی از بچه هایی که تو بیان وبلاگ هاشون رو خوندم تو این گروه هستند.
این کتاب واقعا برام جالبه.. هر صفحه یه حرف و نکته جالب توجه داره و دوست دارم دوتا از پاراگراف هایی که از دید من چرخآور بودن این بین رو براتون نقل کنم.
اگر هدیه ای که داستانِ سایرین پیشکشتان کرده چنان باارزش بود که مصمم به جبرانش هستید، نهایتاً به جایی میرسید که نمیتوانید وجود چیزی تقلبی و دست مالی شده را توی صفحات نوشتهی خودتان تاب بیاورید. این صفحات نیز آینهای هستند و اگر واقعاً عاشق داستان باشید درمییابید که تنها صفحاتی ارزش نگهداشتن دارند که شمارا همانگونه که هستید بازتاب میدهند.
این بخش چیزی بود که باعث شد یه فکرا و حس هایی داشته باشم که نمیدونم چجوری توصیف کنم و بنویسم!!
و همینطور
عشق با همدلی ای بیکران میآید، همدلی ای برخاسته از درک و شهود قلبت از اینکه طرف مقابل درست به اندازهی خودت واقعی است. و همین است که عشق، طوری که من میفهمم، همیشه متوجه معشوقی بهخصوص است. اینکه سعی کنی به همهی بشریت عشق بورزی شاید فینفسه جهد و تلاشی باارزش باشد ولی ، بهطرز بامزهای، باعث میشود که تمرکز روی خویشتن باقی بماند، روی اخلاقیات و سلامت روحی و معنوی خود فرد. درحالیکه، برای عشق ورزیدن به یک آدم بهخصوص، و درک کشمکشها و لذت های او طوری که انگار مال خودت است، باید از بخشی از خودت کوتاه بیایی.
و این باعث شد فکر کنم حالا میدونم چرا مردم میگن طرف بعد کات با فلانی اوضاعش خیلی بهتر شده!!
✨ ✨ ✨
دیشب طی حرکت پیشبینی نشده ای رفتم و کتاب «ما تمامش میکنیم» رو اخرای شب برداشتم و شروع به خوندن کردم... جملات جالب و جذابی داشت و خب طرز آشنایی دختر داستان با کاراکترای مرد واقعا چیزی نیست که تو زندگی روزمره برای هرکسی اتفاق بیفته.
سیر داستان چیزای جالب تری رو بهم یاد داد و یه نکته باحال که رابطه رایل و لیلی به ذهنم آورد این بود که (الان میفهمم چرا راس و ریچل با اینکه اون همه بهم علاقمند بودنند ولی نمیتونستند ادامه بدن!!)
من بقدری جذب داستان شدم که تو کمتر از 24 ساعت رمان رو خوندم و خب دختر 12،13 سالهی درونم که عاشق رمان و داستانه واقعا راضیه.
میدونم پست یکم طولانی شد ولی ممنونم که با صبوری تا آخر خوندی♡