خب دوباره شفاتون با یه اسم جدید برا پست هاش
مدل جدید (البته برای من!!)
..
عجب هفته ای بود این هفته
دانشگاه رفتنی اسنپیه گفت کارتش تو پمپ بنزین جا مونده سره راه برداره؟ ما گفتیم باشه.. رفت گفتن فرستادیم شرکت.. که خب یکی از دخترا گفت ما کلاس داریم لطفاً مارو برسونید بعد ب کارتون برسید.. مسیر هم چون یکم تغییر کرده بود تیزی دست این بچه بود و هی میگفت زینب درست میره؟ نزدیکیم؟ غلاف کنم؟
..
اینترنت دهی دانشگاه عالیهههه.. جلو انتشارات دریغ از یه خط بعد تا میری وسط راه ماشین رو نت فایوجی میشه:/
..
سه شنبه صبح دخترای قمی اکیپ اومدن خوابگاه باهم صبحونه بخوریم.. بابای اونی که سری پیش گوجه خیار خرید برامون این دفعه نون سنگک گرفت و مامان دوستمون پنیر و گردو و کره و مربا داد :) خامه شکلاتی هم 4عدد داشتیم جز رزرو خوابگاهمون بود... جاتون خالی چسبید^^
..
اون آگاسه اکیپ ک گفته بودم؟ اون همین زودیا عروسیش عه و همسرشو رو «پسرک جومونگ نما» سیو کرده.. عاشقانه نیست؟! 🥺😍
..
برید کنار که استاد فیزیک بیان شفای اعظم میخواد خودنمایی کنه!! نیم ترمو از 5 نمره 2گرفتم *سیس خفن بودن
..
چهارشنبه فقط یه کلاس ریاضی داشتیم که با بدبختی نیم ترمشو انداختیم برا هفته بعد.. 30 دقیقه وقت تلف کردیم و سوال پرسیدیم تا اومد شروع کنه تدریسو برق رفت!! مگه میشد جمعمون کرد.. برق اضطراری هم چشمک زد رفت!!! 10 دقیقه نشسته بودیم همو نگاه میکردیم تا برق بیاد استاد درس بده
..
امروز بعده حدود 4،5سال رفتم کتابخونه ای که نوجونی هام میرفتم.. کتابدار اونجا منو شناخت!! گفت خیلی وقته نیومدی ازین طرفا... حقیقتا برگام ریخته بود.. حس خوبی هم داشت.. برا ثبت نام مجدد مدارکم کافی نبود شنبه دوباره میرم..
اونحا کتاب دکتر جکیل و آقای هاید رو دیدم.. میسویااااا بالاخره قراره داستانشو کامل بخونمممم>~<
راستیییی میسویااااا الان دارم کاور استیل ویت یو ویمس رو گوش میدم:") حقیقتا گلبم ♡