چالش «امسال اینطوری بود:»

سلااامم رفقا

حالتون چطوره؟ دمه عیدی چیکارا میکنید؟

بعد عمری اومدم با یه چالش و خوشحال میشم تو وب های باحال و جذابتون پست هاتون رو راجع بهش ببینم👀

...ادامه پست ۹۴ ✉

W_log "He loves her"

هفته اول ترم جدیدمو به خودم تبریک میگممم!!

...ادامه پست ۱۸ ✉

دریای آرام

هاییی

ببینید کی دوباره تو وبلاگش داره براتون مینویسه!!

...ادامه پست ۹ ✉

سری داستان های من و بابام

بابام صدام کرد و گفت:

+هر کاری رو خواستی انجام بدی یا شروع کنی سعی کن چهارشنبه نباشه.

_چرا؟

(درحالی که یه کتاب رو ورق میزنه)

+تو یسری منابع خوندم انگار خدا جهنم رو تو روز چهارشنبه خلق کرده

_ در جریانی که من چهارشنبه بود که بدنیا اومدم؟

+خدا بخیر کنه

_ من جهنم مصور روی زمین امXD

[این داستان واقعی است] 

۵ ✉

م.. مس.. مسئولیت!

یه چیزی که کمتر کسی راجبش صحبت میکنه وارد شدن به دنیای مسئولیت ها تو 20 سالگیه. بعد اینکه کنکور بدی و از شانست یه رشته خوب تو یجای خوب قبول شی.. اونجاست که مسئولیت قولنج گردنشو میشکونه با پوزخند سلانه سلانه میاد سمتت و دست دور گردنت میندازه، مثل یه دوست!! اما خب ما بهتر میدونیم که اون یه اخاذه و هدفش چیزی جز تگدی‌گری از مایی که تا الان سرمون زیر برف بوده نیست.

بدبختی اینجاست که این عوضی عین قلدر های مدرسه است.. ازونا که میگن هی تو!! - حتی افتخار نمیدن اسمتو صدا کنن- پاشو کیفمو بیار.. هی دختره/پسره پولاتو رد کن بیاد! آهای اسکل!! ناهارم چی شد؟ و... اینا حتی وقتی چهل سالت باشه و بابا/مامان دوتا بچه قد و نیم قد هم باشی وقتی تصادفی تو خیابون، کافه، محل کارت، یا هر جهنم دره دیگه ای بشناسنت و بیان سمتت؛ تنت میلرزه.. لال میشی.

مطمئن نیستم هنوز موضوع بحث مسئولیت یا نه.. هر کدوم که باشه بازم باحال نیست.. تو گیر افتادی و این هیچ هم باحال نیست.

۲ ✉

آشوب ١۵〰️

...ادامه پست ۰ ✉

Stop, 이름은 버려!!!

چالش  ROVER رو دیدید دیگه؟!

خب حالا موقعیت رو شرح میدم:

شفا با دیدن کوه ظرف ها چشم هاشو میگردونه و با گوشی اهنگ پلی میکنه، بعد دستکش ظرفشویی رو برمی‌داره و آماده ظرف شستن میشه. درحالی که آهنگ البوم جدید کای روور پلی شده میخونه و یکم قر میده که در خونه رو میزنن و میدونی بابای گرامه!

میری درو باز میکنه و وقتی بابا اومده تو یهو میبینه رسیده قسمت چالشه اهنگ پس اشاره میکنه و با کای میخونه:

Stop, 이름은 버려

Mr. Rover rover rover 

I'm coming over over over

Call me rover rover rover

I'm coming over

이름은 버려, "Mr."

멋대로 걸어 내 뜻대로

시선은 넘겨 가는 대로

Rover, rover, rover

I'm coming over, over, over

و دنس چالش رو میره و باباش با حالت  « این همه بچه بزرگ کن اونوقت بجا خسته نباشید میاد قر میده» نگاش میکنه:)

پ.ن.1: جدی اتفاق افتاده

پ.ن2: یعنی لایک کریزی میرقصیدم چجوری نگام می‌کرد؟! 🤔 

۳۵۲ ✉

W_log... It's not funny

خب اول پست رسمی ١۴٠٢

*خیره شدن به ١۴٠٢

اوکی..باشه.. بگذریم

خرس درونم از اندکی قبل ملی شدن نفت  تا روز طبیعت ک همه  میریزیم بیرون با جوج و نوشاباح، خیلی دوست داره خودنمایی کنه و الحق که میکنه. 

جوری که این چند روز از ٧ صبح تا ۴بعدازظهر خواب بودم :)

احساس میکنم اصلا شبیه رایت لاگ های قبلی نیست و مهم نیست.. 

ازونجایی که به افسر قول دادم تمرین کنم تا ازمون بعدیم.. با پدر گرام رفتیم دور دور... اونم کِی؟؟؟ دمه افطاررر!!! ملت هی میپریدن جلوی ماشین :/ و منم میترسیدم بلایی سره کسی بیارم.

اخر شب هم باز رفتیم تمرین و سمت انقلاب و... بگم براتون که تا میومدم با هر ماشینی پارک دوبل بزنم صاحاب و خانواده اش میومدن خوشان خوشان میرفتن =/

ببینید بچه ها جونم پارک دوبل میتونه راحت باشه اگه بابات بغل دستت ننشسته باشه و با اون نگاه عجیب غریبش هی به تو و مدل رانندگیت نگاه نکنه!

از من به شما هم یه نصیحت.. قبل اینکه خریدهاتونو بذارن تو کیسه (لباس مخصوصاً) یه چک کنید اون جنس رو از هر لحاظ مخصوصا اینکه اون بیل‌بیلک آهنربایی رو از لباس جدا کرده باشن=/ وگرنه ممکنه بیاید خونه و هیچ آهنربایی پیدا نکنید که بشه جدا کرد اون لامصبو ‌=|

در نهایت طبق روال همیشگی توجهی بهم نکنید.. و اصلا به روم نیارید همچین پستی گذاشتم 👀

۱۱ ✉

آشوب١٣ 〰️

من نباید وبمو استرسی کنم.. نباید حس ناامنی رو منتقل کنم اما واقعا نمیتونم!!

دارم روانی میشم... اینکه الان دانشگاه رو خوده استادا کنسل کردن و همکلاسیام گفتن نریم و منم ناچارا اوکی دادم..

اینکه دوتا پنجشنبه گذشته آزمون شهری دادم و رد شدم و باز فردا باید آزمون بدم و فاااااککک میدونم گند میزنم... شاید بتونم پارک دوبل خوب بزنم اما اون وسط یا ترمز دستی یادم میره یا کلاجو شل میکنم یا ی گند دیگه میزنم 😑

از صبح خودمو با فیلم دیدن کشتم و هنوزم نگران و مضطرب فردام.. اوه فردا هم نتونم چی؟

لبم تبخال زده و اذیتم میکنه... پریشب مطمئنم خواب بدی دیدم و اینجور شدم و دیروز عصر ک خوابیدم بوضوح یادمه چ خواب ترسناک و وحشتناکی دیدم و با صدای بمب های چهارشنبه سوری از خواب پریدم... شدیدا احتیاج داشتم کسی بغلم کنه ولی خونه فقط اون ساعت منو تحمل میکرد.. باز خوبه مامان بزرگم زنگ زد و بعدش نشستم rover گوش دادم:)

خیلی وقته وبمو به امون خدا ول کردم اما واقعا اسفند تمام جونمو میگیره و نمیذاره غلط های همیشگیمو بکنم =(

خیلی حرف زدم.. 

فردا

اه

حتی حافظ هم منو پیچوند نگفت خوبه یا بد =/

۹ ✉

بدون عنوان

ما آدمای افتضاحی هستیم. 

برای بعضیا یه مشت عوضی، ریاکار، دروغگو، حیله‌گر، وحشی، گرگ‌صفت، روباه، کوفت، مرگ و زهرماریم اما برای بعضی دیگه-بخصوص پشت قاب مجازی- فرشته های نازل شده از آسمون هفتم ایم که پیام ویژه ای از خدا براشون داریم:سختی ها میگذره، ادامه بده!!

یه مشت اراجیف و حرف مفت رو عین قرص های مسکن بدون تجویز-که حتی اینها هم بدون نسخه پزشک و عین نقل و نبات مصرف میکنیم- رو به خورد خودمون و بقیه میدیم و انتظار داریم مسیح و مهدی موعود لبخندزنان بگن : این بنده خوب و صبور خداست!!

دروغ رو با واقعیت جوری مخلوط میکنیم، میپزیم و سرو میکنیم که جدا کردن پودر شکر از پودر وانیل راحتتره نسبت به کشف اینکه کدوم قسمت این حرف واقعیت داره؟

خشم رو سرکوب میکنیم، حرف دلمون رو تل انبار میکنیم، در جواب حرف های تو خالی و پوچی که حتی گوینده‌اش هم مطمئن نیست از درست بودنش، مهر تایید میزنیم و آخر... نیمه شب گوشه تخت، پتو رو میکشیم رو سرمون و با بستن چشمامون اخرین دروغ قبل خواب رو به خودمون تحمیل میکنیم.. بخواب درست میشه.. بخواب میگذره.. بخواب شاید فردا دیگه بیدار نشی...

و اما فردا.. تو باز بیداری... بیدار میشی و روتین مسخره هرروز رو انجام میدی.. بیدار میشی و آرزوی مرگ رو تا لحظه خوابیدن تو کوچه پس کوچه های ذهنت گم و گور میکنی... 

۲ ✉
طراح قالب : عرفـــ ـــان انرژی میگیریم از بلاگ بیان