یه چیزی که کمتر کسی راجبش صحبت میکنه وارد شدن به دنیای مسئولیت ها تو 20 سالگیه. بعد اینکه کنکور بدی و از شانست یه رشته خوب تو یجای خوب قبول شی.. اونجاست که مسئولیت قولنج گردنشو میشکونه با پوزخند سلانه سلانه میاد سمتت و دست دور گردنت میندازه، مثل یه دوست!! اما خب ما بهتر میدونیم که اون یه اخاذه و هدفش چیزی جز تگدیگری از مایی که تا الان سرمون زیر برف بوده نیست.
بدبختی اینجاست که این عوضی عین قلدر های مدرسه است.. ازونا که میگن هی تو!! - حتی افتخار نمیدن اسمتو صدا کنن- پاشو کیفمو بیار.. هی دختره/پسره پولاتو رد کن بیاد! آهای اسکل!! ناهارم چی شد؟ و... اینا حتی وقتی چهل سالت باشه و بابا/مامان دوتا بچه قد و نیم قد هم باشی وقتی تصادفی تو خیابون، کافه، محل کارت، یا هر جهنم دره دیگه ای بشناسنت و بیان سمتت؛ تنت میلرزه.. لال میشی.
مطمئن نیستم هنوز موضوع بحث مسئولیت یا نه.. هر کدوم که باشه بازم باحال نیست.. تو گیر افتادی و این هیچ هم باحال نیست.