هفته اول ترم جدیدمو به خودم تبریک میگممم!!
با تدابیری که آموزش و آدمای گروه برنامه ریزی انجام دادن ما عملا یه ترم با کلی سردرد و بدو بدو قراره داشته باشیم.. من نمیدونم چرا کل تایم کلاس و استراحت بین دوتا کلاس از دو ساعتی که بود به یک ساعت و نیم کاهش پیدا کرده.. نه چرا واقعا این فکرو کردن کمترش کنن بعد ادلین کلاس بجای هشت صبح، یه ربع به هشت شروع بشه؟؟ مرد حسابی تو خودت اسم خودتو اون ساعت از صبح یادت میاد که توقع داری دانشجو جماعت برن کلاسو پیدا کنن؟؟ ای خداا
بعد از طرف دیگه.. من با قطار 5و 25 دقیقه صبح میرم اونجا و ساعت هشت شب به معنای واقعی کلمه بیهوش میشم.. نورعلی نوره *خنده دردناک و تلخ
بگذریم...تو این سه روز حداقل یکشنبه یکم خوش گذشت و چسبید.. بعد تموم شدن کلاسا دوتا از بچه ها با جناب لاشی ( اینجا لازمه بگم که اکثر ما ازین پسره خوشمون نمیاد ولی دوستمون اصرار داره که نه بچه گلیه اما بازم بین ما اینجوری منشن میشه) رفتن بیرون و ما چهارتا هم تصمیم گرفتیم ی چرخی بزنیم پس رفتیم کمپ مزه تا بعد اون بریم خرید..
تو کمپ مزه ما سفارشمونو داده بودیم و منتظر کورن داگ هامون بودیم که یهو مریم گفت «اون بهار و مهسا نیستن اون بیرون؟» و تادااا خودشون بودن!! لعنتی قم واقعا کوچیکه و ماها هم واقعا عین هم فکر میکنیمXD خلاصه اون سه تا هم اومدن و سفارششون رو دادن و همه کلی تو سر هم زدیم و به این نتیجه رسیدیم که تو این فیلما الکی الکی هم یهویی تو یه جا کاراکترا باهم روبهرو نمیشن!
بعد از جدا شدن دوباره ما از اون سه تا ما پیاده حرکت کردیم سمت فروشگاه موردنظر و بین راه یه شال و روسری فروشی رفتیم و من شال مشکی ای خریدم که در واقع سورمه ایه ㅠㅠ شکست عشقی خوردم واقعا.. تقصیر نورپردازی اون مغازه است که ما فکر کردیم مشکیه :) *این نکته کاملا علمی است رنگی که به چشم ما میرسه به 3 عامل نور، جسم و مشاهده کننده بستگی داره *
خلاصه رفتیم فردشگاه موردنظر و بچه ها کلی خرید کردن و بنده هم دوتا کش موی ساتن و دو جفت جوراب سفید با طرح پروانه و قلب رنگین کمانی برداشتم XD
ازونجا اسنپ زدیم خوابگاه و شاممون هم از مرجان خانم گرفتیم.. با پدیده عحیبی به اسم جارو شدن اتاق توسط بهار!! روبهرو شدیم.. واقعا باید گینس ثبت شه.
بعد نشون دادن خریدها ب بهار و تن زدن لباسا نوبت به غیبت راجب همکلاسیمون شد.. این شازده پسر که جزو رنک اولای کلاسمونه انگاری علاقمند بهار شده و ما مثلا از این قضیه خبر نداریم*در صورت لو رفتن این راز شدیدا با متخلف برخورد فیزیکی صورت میگیرد الکی* و نشستیم پای تحلیل رفتارهاش.. آخر کار هم برای خالی نبودن عریضه یه فال پاسور هم برا این بنده خدا و بهار گرفتیم و فهمیدیم 90 درصد داره به بهار فکر میکنه XD
کلاسای امروزم که نگم براتون.. تو کلاس آخری استاد اومده بود و صندلیش رو به روی در بود.. یکی از پسرا بلند شد پنجره رو بست و بدون توجه به اطرافش و اینکه استاد داره با یکی از بیرون سلام احوال پرسی میکنه در کلاس هم بستXD قیافه استاد دیدنی بود و قیافه پسره بعد فهمیدن کاری که کرده دیدنی تر!!
الانم تو راه آهن نشستم این رایت لاگ رو نوشتم. وقت نشون دادن بلیطه پس فعلا